گفت‌وگو با هم‌سان‌ترین دوقلوی ایرانی

گفت‌وگو با هم‌سان‌ترین دوقلوی ایرانی


گفت‌وگو با هم‌سان‌ترین دوقلوی ایرانی

مریم قلعه‌قوند

دوقلو بودن، نعمت الهی است...

«علی‌رضا شفیع‌خانی» قُل بزرگ و «محمودرضا شفیع‌خانی» قُل کوچک‌تر هستند؛ البته با فاصله‌ی پنج دقیقه! هرچه در چهره‌ی‌شان دقت می‌کنم، کوچک‌ترین تفاوتی نمی‌بینم؛ حتی قد و وزن‌شان هم یکی است. انگار یک آینه مقابل صورت‌شان گذاشته‌اند و عکس‌شان در آن افتاده! نُه فرزند هستند که علی‌رضا و محمودرضا، ششمین و هفتمین فرزند خانواده شمرده می‌شوند. دوقلوهای شفیع‌خانی، خاص‌ترین و هم‌سان‌ترین دوقلوی ایران شناخته شده‌اند. گپی‌ کوتاه با آن‌ها می‌زنیم:

- از این‌که هم‌سان‌ترین دوقلو هستید و رسانه‌ای شدید، چه حسی دارید؟

قُل بزرگ: سال 92 بود که هم‌سان‌ترین دوقلوی ایرانی برگزیده شدیم و در همه‌ی برنامه‌های تلویزیونی دعوت می‌شدیم، از جام‌جم گرفته تا برنامه‌های رادیویی. خیلی جالب و هیجان‌انگیز بود! همه به ما ابراز محبت می‌کردند. خدا را به‌خاطر این نعمت بزرگ شکر می‌کنیم.

- از دوران کودکی و شیطنت‌های دوقلو بودن، برای‌مان بگویید.

قل کوچک‌: بیش‌تر شیطنت‌های‌مان به دوران مدرسه و جلسه‌ی امتحان و موقع درس جواب دادن برمی‌گردد که بعضی وقت‌ها، اگر یکی از ما درس نخوانده بود، قُل دیگر باید جورش را می‌کشید و دو بار درس جواب می‌داد.

قُل بزرگ‌: ولی یادم می‌آید وسط سال بود. یک روز، معلم ما به مرخصی رفته بود و جای ایشان معلم جدیدی به کلاس‌مان آمد. مسابقه‌های فوتبال هم توی مدرسه برگزار می‌شد. داداش، سمت پنجره نشسته بود و با هیجان فوتبال را نگاه می‌کرد. آخر دستش را بالا گرفت و با اجازه‌ی معلم برای آب‌خوردن، به حیاط رفت. داداش نیم‌ساعت بعد، وقتی که فوتبال تمام شد، به کلاس برگشت. من که حسابی تشنه بودم، رفتم جلو و گفتم: «اجازه! بروم آب بخورم؟» آقامعلم یهو گوشم را پیچاند و گفت: «بعد از نیم‌ساعت اومدی بالا، بازم می‌خوای بری؛ منو مسخره می‌کنی؟» داداش از جایش بلند شد و گفت: «چرا داداش‌مو می‌زنی؟» آقامعلم که چشم‌هایش چهارتا شده بود و با تعجب نگاه می‌کرد، کلی معذرت‌خواهی کرد.

- هنوز هم از این شیطنت‌ها می‌کنید؟

قل بزرگ‌ با خنده: خُب کم و بیش، از این کارها می‌کنیم؛ ولی از شباهت‌مان در کارهای مثبت استفاده می‌کنیم؛ مثلاً حدود یک ماه پیش بود که برای کاری باید از تهران خارج می‌شدم و همان روز برای گرفتن مدرکی، باید به جایی می‌رفتم و حتماً باید خودم آن‌جا می‌بودم. راه دیگری نبود! داداش زحمت کشید، به جای من رفت و مدرک را گرفت. من هم کارم را انجام دادم.

- پدر و مادرتان هم شما را اشتباه می‌گیرند؟

قل کوچک‌: بله، بعضی اوقات پیش می‌آید. اتفاقاً چند روز پیش، من و داداش تازه از سرکار برگشته بودیم. من کنار پدر نشسته بودم که گفت: «علی‌رضا میوه بخور!» مادرم خندید و گفت: «بازهم اشتباه گرفتی! این محمودرضاست؛ نه علی‌رضا!»

- دعوای‌تان هم می‌شود؟

قل کوچک: بچه که بودیم تا دل‌تان بخواهد دعوا می‌کردیم. آخرِ هر بازی‌گوشی، به دعوا ختم می‌شد؛ ولی الآن اصلاً! حرف، حرفِ داداش است. به‌خاطر آن پنج دقیقه، احترامش واجب است. پدر و مادرمان از بچگی، به ما یاد داده‌اند که به همه، مخصوصاً بزرگ‌تر از خودمان احترام بگذاریم.

- به تازگی وارد دنیای بازی‌گری هم شده‌اید؟

قل بزرگ‌: بله. به لطف خدا بعد از معرفی شدن برای هم‌سان‌ترین دوقلوهای ایران، در چند فیلم و سریال، هرچند با نقشی کوتاه، دعوت شدیم و از این بابت خیلی خوش‌حالیم! اولین کار، فیلمِ «جینکو»، ساخته‌ی آقای «تورج اصلانی»، فیلم «عصر پاییزی» با آقای «اصغر نعیمی» و سریال «جاده‌ی قدیم» بود.

- یک نفر درست مثل خودتان، همیشه کنارتان هست چه حسی دارد؟

قل بزرگ‌: این بزرگ‌ترین نعمتی است که خدا به ما عنایت کرده! ما دو برادر، دو رفیق و همه‌جا سایه به سایه با هم هستیم. اتفاقاً هرجا که می‌رویم، به‌خاطر شباهت ذاتی، خیلی به ما احترام می‌گذارند و همه با مهربانی خاصی به ما ابراز محبت می‌کنند. به نظر ما، دوقلو بودن بزرگ‌ترین معجزه و نعمت الهی است. انگار، همیشه یک آینه در دست‌مان است و رفتار و کردار خودمان را می‌بینیم! و اگر جایی رفتارمان درست نباشد، من یا داداش، حتماً رفتارمان را اصلاح می‌کنیم.

- آیا حقیقت دارد، احساسات دوقلوها به هم منتقل می‌شود یا این موضوع فقط در فیلم‌هاست؟

قل کوچک‌: اصلاً شک نکنید که حقیقت دارد! یک نمونه‌ی کوچک برای‌تان مثال می‌زنم: همین الآن که با مترو به این‌جا می‌آمدیم، روی صندلی نشسته بودیم و هر دو ساکت به گوشه‌ای نگاه می‌کردیم. من داشتم به یکی از دوستان فکر می‌کردم که مشکلی برایش پیش آمده بود و خواستم درباره‌ی او از داداش سؤال کنم. همین که دهانم را باز کردم، گفتم: «داداش!...» هم‌زمان برادرم گفت: «داداش!...» و هر دو اسم دوست‌مان را آوردیم و خندیدم. این‌جور مواقع، با هم یک رمزی داریم؛ دست‌های‌مان را مشت می‌کنیم، هم‌زمان ضربه می‌زنیم و می‌گوییم: «خدا رو شکر!» آن‌جا هم خدا را شکر کردیم.

- خرید لباس با سلیقه‌ی کدام یک از شما انجام می‌شود؟

قل کوچک: نظر هر دوی‌مان؛ چون آینه‌ی هم‌دیگر هستیم؛ مثلاً داداش یک بلوز می‌پوشد و مناسب است؛ پس در تنِ من همان شکل است و لباس را می‌خریم.

- پیش می‌آید لباس‌های هم‌دیگر را اشتباه بپوشید؟

قل بزرگ: سعی می‌کنیم روی لباس‌های‌مان نشانه‌ی خاصی بگذاریم تا اشتباه نشود؛ ولی اگر هم عجله داشته باشیم و متوجه نشویم، می‌پوشیم و ایرادی هم ندارد.

- آیا دوقلو بودن دردسرساز هم هست؟

قل بزرگ: بله، یک جاهایی مشکل‌ساز است. مردم همیشه لطف دارند و دوقلوها برای‌شان جذاب هستند؛ مثلاً وقتی بیرون می‌رویم، محال است که مردم کنارمان نیایند و درخواست عکس نکنند؛ حتی اگر عجله داشته باشیم یا حوصله نداشته باشیم، باز هم مجبوریم عکس بگیریم. یا این‌که همیشه در هر حالتی به دوست و آشنا می‌رسیم، حتماً باید برای بار هزارم! خودمان را معرفی کنیم و بگوییم کدام‌یک از ما قُل بزرگ یا قُل کوچک است...!

- روزهای‌تان را چه‌طور می‌گذرانید؟

قل بزرگ: خیلی خوب و عالی! ما در کنار هم شادیم و همیشه کنار هم، آرامش خاصی داریم. برخلاف تمام آدم‌ها که گاهی به تنهایی نیاز دارند و می‌خواهند چندساعتی تنها باشند، تنهایی ما دونفره است و آن موقع است که احساس راحتی می‌کنیم. من الآن در رشته‌ی مدیریت و داداش هم نرم‌افراز کامپیوتر درس می‌خواند.

با خنده می‌گویم: من که آخرش هم نفهمیدم، کدام قل بزرگ و کدام قل کوچک هستید! ولی از هر دوی‌تان تشکر می‌کنم و آرزوی سربلندی برای همه‌ی دوقلوهای ایران دارم!

CAPTCHA Image