کاش می‌رفتم به شهر زرنگار کودکی

10.22081/hk.2018.65990

کاش می‌رفتم به شهر زرنگار کودکی


گفت‌وگو با الهام مزارعی، نویسنده‌ی کودک و نوجوان

تهیه و تنظیم: نسرین‌نوشِ امینی

آثار «الهام مزارعی» نویسنده‌ی کودک و نوجوان، سرشار از تخیلات ناب و تازه است. او متولد 1358 و فارغ‌التحصیل کارشناسی در رشته‌ی میکروبیولوژی است. کتاب «مامان کله‌دودکشی (نشر افق، 1392)» و منتخب لیست کلاغ سفید فرانکفورت 2014 و هم‌چنین برگزیده‌ی لیست لاک‌پشت پرنده، در سال 1393 شده است. از دیگر کتاب‌های او، می‌توان به رمان نوجوان «گوانجی و سیصدوشصت درجه‌ی جادویی (نشر پیدایش، 1393)» و رمان کودک «دخترکوچولو، فرمانده‌ی سیبیلو (نشر افق، 1393)»، تخم لوچه‌هایِ یخی (پیدایش –1395)

خاطره یا تصویر روشن و زنده‌ای از دوران کودکی و نوجوانی‌ات داری که بخواهی برای ما تعریف کنی؟

متأسفانه زمان کودکی من با زمان جنگ مصادف بود و تصاویر روشن ذهنی‌ام، تصاویر بمباران‌های زمان جنگ و آژیر قرمز است که در تلویزیون می‌دیدم. چیزی که کودکان امروز درکی از آن ندارند؛ اما خاطرات شیرین هم دارم؛ مثلاً یادم است وقتی پنجم دبستان بودم، یک دفتر پر از مجموعه‌داستان‌های جادویی داشتم که مثل یک گنجینه برایم بود؛ گنجینه‌ای که تا همین چند سال پیش داشتمش و متأسفانه گمش کردم! اسم یکی از داستان‌هایم که خیلی دوستش داشتم، این بود: «پسری که مار به فرمان او عمل می‌کرد» و در کل داستان‌های آن مجموعه، همه از الگوی افسانه‌ها پیروی می‌کردند.

آن زمان رابطه‌ی تو با کتاب و کتاب‌خوانی چگونه بود؟

من از همان بچگی به کتاب خواندن علاقه داشتم، کانون پرورش فکری می‌رفتم و در خیلی از فعالیت‌های هنری مدرسه مثل سرود و تئاتر شرکت داشتم. یادم است برای جشنواره‌ی تئاتر خودمان هم نمایش‌نامه می‌نوشتیم؛ البته براساس فهم کودکانه‌ی خودم.

می‌توانی برای ما یکی از اثرگذارترین کتاب‌هایی را که تابه‌حال خوانده‌ای و نقش بزرگی در زندگی ادبی یا حتی زندگی شخصی خودت داشته، نام ببری و خلاصه‌اش را برای‌مان بگویی؟

من قبل از آن‌که نویسنده‌ی کودک باشم، نویسنده‌ی داستان‌های بزرگ‌سال بودم و در آن زمینه، آثار «مارکز» و «همینگوی» برایم خیلی دوست‌داشتنی بود؛ اما در زمینه‌ی کودک، فکر کنم کتاب «شازده‌کوچولو» و آثار «رولد دال» اولین جرقه‌ها را در ذهنم زدند تا نویسنده‌ی کودک شوم.

چه شد که احساس کردی باید بنویسی؟ آن هم برای گروه سنی کودک و نوجوان؟

حدود ده- یازده سال پیش آقای «احمد اکبرپور» و خانمش یک جلسه‌ی کودک توی حوزه‌ی هنری شیراز راه ‌انداخت که یکی- دو ماه بعد از تأسیس عضوش شدم؛ البته یک سال بعد به خاطر مشغله‌، دیگر آقای اکبرپور به جلسه‌ها نیامدند و از آن به بعد، اعضای ثابت انجمن که نُه نفر می‌شدیم، به همت خود اعضا جلسه‌ها را اداره کردند. خوش‌بختانه تمام آن نُه نفر که الآن تحت عنوان «انجمن تخصصی کودک و نوجوان انگشت جادویی شیراز» فعالیت دارند، دارای بیست- سی عنوان کتاب در بهترین نشرهای تهران هستند و جوایز بی‌شمار کشوری را از آن خود کرده‌اند. من هم که مسئول روابط عمومی انجمن هستم، فعالیت‌های نویسندگی‌ام را در کنار آن ادامه می‌دهم.

تابه‌حال به دنیای بزرگ‌سال هم ناخنک زده‌ای؟ برای گروه سنی بزرگ‌سال هم قلم زده‌ای؟

جواب این سؤال را در سؤال‌های قبل دادم. من مقام‌های جشنواره‌ای زیادی به‌خاطر داستان‌های بزرگ‌سالم دارم و در چندین مجموعه‌، داستان‌های بزرگ‌سالم چاپ شده است؛ اما خودم ترجیح دادم بین بزرگ‌سال و کودک و نوجوان، یکی را انتخاب کنم و ادامه دهم و خُب حس شیرین کودکی، مرا جذب خود کرد.

نوشتن برای بزرگ‌سالان آسان‌تر است یا برای نوجوانان؟

از نظر من، قطعاً نوشتن برای بزرگ‌سالان خیلی راحت‌تر از نوشتن برای کودک و نوجوان است؛ چون وقتی برای بزرگ‌سال قلم می‌زنی، از دنیایی می‌گویی که خودت در آن به سر می‌بری؛ اما نوشتن برای کودک و نوجوان نیاز به تطبیق با دنیای آن‌ها دارد و خیلی سخت است. تطابق یک بزرگ‌سال با کودک و نوجوان و بازگشت به گذشته‌اش، ضمن آن‌که نویسنده باید برای کودک و نوجوان امروزی بنویسد که زمین تا آسمان دنیای‌شان با دوران کودکی و نوجوانی خودش متفاوت است.

آن‌چه تو را وادار می‌کند که بنشینی و دست به کار نوشتن شوی، چیست؟ در دنیای دوروبر چه می‌گذرد که تو را وادار به نوشتن می‌کند؟

قطعاً لذت شیرین سفر به دنیای خیالی داستان‌ها، موجب می‌شود از روزمرگی فرار کنم و خودم را به دنیای کودکان پرت کنم. من با شخصیت‌های داستان‌هایم زندگی می‌کنم و همین جاذبه‌ی داشتن یک زندگی خیالی موازی با زندگی واقعی، مرا وادار به نوشتن می‌کند.

از مراحل خلق آثارت بگو. آیا ابتدا طرح و ایده را پایه‌ریزی می‌کنی و بعد شروع می‌کنی به نوشتن یا این‌که همه‌چیز در حین نوشتن رخ می‌دهد و داستان پیش می‌رود؟

من برخلاف خیلی از نویسندگانی که طرح داستان‌شان را پایه‌ریزی می‌کنند و به آن فکر می‌کنند، تقریباً تمام داستان‌هایم را آنی و حین تایپ خلق می‌کنم. وقتی شروع به نوشتن یک رمان می‌کنم، اصلاً نمی‌دانم شخصیت‌هایم چه کسانی هستند و قرار است چه ماجراهایی در فصل‌های رمان رخ دهد؛ اما به محض غرق‌شدن در دنیای خیال، ماجراها و شخصیت‌ها جلوی چشم‌هایم جان می‌گیرند.

می‌گویند او که برای کودکان می‌نویسد، خودش کودک مانده است؛ آیا این در مورد الهام هم صدق می‌کند؟ چه‌قدر از وجود الهام، کودک مانده است؟

من هم با این حرف موافقم. از وقتی برای کودکان می‌نویسم، شیطنت‌های کودکانه در وجودم بیش‌تر نمایان شده و بهتر با بچه‌ها ارتباط برقرار می‌کنم و هر چه‌قدر بیش‌تر برای کودکان می‌نویسم، بیش‌تر با دنیای کودکی خودم هم ارتباط برقرار می‌کنم.

برای سرپا نگه‌داشتن کودک درونت چه می‌کنی؟

طفلک کودک درونم سال‌ها تنها مانده بود تا این‌که من با روی آوردن به نویسندگی کودک، پیدایش کردم و بیش‌ترین کاری که برایش می‌کنم، همان نوشتن داستان است؛ البته گاهی در خلوت خودم برایش مامان مهربانی می‌شوم. کودک درون من، همان طوطیِ مامانِ کله‌دودکشی است؛ در واقع با نوشتن مامان کله‌دودکشی، خودم را دعوا کردم تا یادم باشد برای کودک درونم مامان خوب و دوست خوبی باشم.

از ایده‌ها و سوژه‌های داستان‌هایت برای‌مان بگو؛ از کجا می‌آیند؟

سوژه‌های داستان‌ها خیلی ناگهانی توی ذهنم جرقه می‌زنند و از قبل، هیچ‌وقت به آن‌ها فکر نمی‌کنم. این‌که چه‌طور جرقه می‌خورند، قطعاً از یک خرد الهی سرچشمه می‌گیرد که خداوند در وجود هر نویسنده‌ای قرار داده تا با آدم‌های معمولی فرق کنند و بتوانند دنیایی تازه بسازند.

از میان شخصیت‌های آثارت، شخصیتی بوده که مدت‌های طولانی بعد از آفرینش اثرت، باز هم با تو باشد و دست از سرت برندارد؟

بله، طوطیا همیشه با من است؛ حتی یک روز وقتی داشتم داستان را برای نشر افق بازنویسی می‌کردم، همان‌طور که دراز کشیده بودم، احساس کردم طوطیا روی بازویم دراز کشیده و به من می‌گوید باید چه‌‌کار کنم.

کدام یک از شخصیت‌های آثارت به شخصیت اصلی خودت نزدیک‌تر هستند و به نوعی تو را به خواننده معرفی می‌کنند؟

فکر کنم در هر کدام از داستان‌هایم بخشی از وجود خودم را ناخودآگاه گذاشته باشم.

چه کنیم که کودکان و نوجوانان ترغیب به کتاب خواندن شوند؟

متأسفانه هجوم فن‌آوری، کتاب را از کودکان و نوجوانان دور کرده است! هیجان‌انگیز بودن بازی‌های رایانه‌ای و وفور موبایل، تبلت و کامپیوتر، ذهن کودکان را آن‌چنان بلوکه کرده که روبه خوانش کتاب و پرورش خلاقیت‌شان نمی‌آورند. خواندن کتاب ذهن را به دنیای خیال باز‌می‌کند؛ ولی بازی‌های کامپیوتری، ماجرای ثابتی را به ذهن کودک دیکته می‌کنند. فکرکنم ناشران با به‌کارگیری روش‌های تازه و مدل‌های جدید در خلق کتاب و کتاب‌های گویا و تصویری، بتوانند ایجاد انگیزه برای خواندن کنند و نویسندگان با خلق داستان‌هایی هیجان‌انگیز، آن‌ها را کمک کنند.

توصیه‌های تو برای کسانی که تازه قدم در این راه گذاشته‌اند و می‌خواهند به موفقیت برسند، چیست؟

خیلی از نویسندگان تازه‌کار را می‌بینم که یکی- دو ماهی انجمن می‌روند؛ بعد یک داستان می‌نویسند و همان وقت از من می‌پرسند کارشان را برای چاپ به کدام نشر بدهند. من و دوستانم در انجمن انگشت جادویی، سال‌ها سختی کشیدیم و تجربه کسب کردیم و اجازه دادیم داستان‌های‌مان به حدی برسند که ناشران خوب آن‌ها را بپذیرند. فکر می‌کنم دلیل موفقیت اعضای انگشت جادویی همین صبر و تلاش بوده است. هیچ‌وقت یک نویسنده نمی‌تواند ادعا کند نویسنده‌ی همه‌چیز‌تمام شده است؛ اما متأسفانه نویسندگان تازه‌کار جوان، اغلب این‌جوری هستند که به صرف برگزیده شدن در یک جشنواره، خودشان را در سطح چاپ اثر می‌دانند! فکرمی‌کنم نویسندگی و چاپ اثر نیاز به تجربه و صبوری دارد.

الهام مزارعی اگر یک دیوار سفید داشته باشد، روی آن‌ چه چیزی می‌نویسد؟

هنر برتر از گوهر آمد پدید

و یک چیز دیگر که همیشه زمزمه می‌کنم:

کاش برمی‌گشت روزی روزگار کودکی!

کاش می‌رفتم به شهر زرنگار کودکی!

از این‌که وقتت را در اختیار ما قرار دادی، ممنونم! حرف آخر تو برای نوجوانان خواننده‌ی نشریه چیست؟

حرف اول و آخر من این است: دل سپردن به کتاب، قطعاً شیرین‌تر از دل سپردن به دنیای بازی‌‌های رایانه‌ای است؛ چرا که کتاب ذهن را باز می‌کند، خلاقیت را بالا می‌برد و آدم را به دنیای شیرین خیال می‌کشاند؛ اما بازی‌های رایانه‌ای مغز را در محدوده‌ی قوانین ثابت و خشک بازی که بیش‌تر هم خشن است، بلوکه می‌کند و راه خلاقیت را می‌بندد؛ پس تا می‌توانید کتاب بخوانید و از سفر به دنیای شگفت‌انگیز کتاب‌ها لذت ببرید.

با سپاس از شما و خوانندگان خوب‌تان به خاطر آن‌که پای صحبت‌هایم نشستید!

CAPTCHA Image