شعر طنز

10.22081/hk.2018.65356

شعر طنز


کیسه‌ی مشکی

عبدالله مقدمی

بشنو از من چون حکایت می‌کنم

با کمی غرغر شکایت می‌کنم

 

چشم‌پوشی کردن آخر تا کجا؟

هر کجا هستم نمی‌بینی مرا

 

رنگ وا رنگ و قشنگ و خوشگلم

خب بگو که چیست دیگر مشکلم؟

 

گرچه بوی بد نشسته در گِلم

بوی خوب پاکی آید از دلم

 

در خیابان‌ها، کنار بوستان

گوشه‌ گوشه ایستادم بی‌زبان

 

چون که از شوق زباله‌ پُر شدم

- دور از جانت - زباله‌خور شدم

 

کیسه‌ی مشکی همیشه در بَرَم

یک کلاه ناز و خوشگل بر سرم

 

می‌کشم ساکت کناری انتظار

«در هوایت بی‌قرارم بی‌قرار»

 

تا بیاری آشغالت را... همین!

تا نریزی آشغالت را زمین

 

تا بماند جوی‌هامان تر تمیز

آشغالت را به من بسپُر عزیز!

 

تا که شهر ما بماند پاک‌تر

هر کجا هستی ببین ما را پسر!

 

دختر پاک و تمیز و نازنین!

هر کجا هستی تو هم ما را ببین

 

خاطرت باشد «تمیزی»، یک کلام؛

بنده سطلِ آشغالم... والسلام!

CAPTCHA Image