کارخونه‌ی یخ


سیدناصر هاشمی

دیوانه‌ها

دیوانه‌ی اولی: «چرا وقتی من روی کله‌ام می‌ایستم، خون توی سرم جمع می‌شود؛ ولی وقتی روی پاهایم می‌ایستم، خون توی پاهایم جمع نمی‌شود؟»

دومی: «خب معلوم است؛ چون پاهایت مثل کله‌ات توخالی نیستند.»

سبزی‌ها

شخصی می‌رود مهمانی. ناهار برایش خورشت کرفس می‌آورند. شام اسفناج و صبحانه هم نان و سبزی. موقع ناهار می‌گوید: «خواهش می‌کنم ناهار چیزی درست نکنید؛ خودم می‌روم توی باغچه می‌چرم.»

خاطرات کودکی

من در بچگی، بیش از گم شدن، از پیدا شدن می‌ترسیدم؛ چون وقتی پیدایم می‌کردند، طوری می‌زدند که می‌شدم گوشت چرخ‌شده!

مرد غریب

خسیسی از خیابانی رد می‌شد. دید مردی توی پیاده‌رو خوابیده. بیدارش کرد و گفت: «چرا این‌جا خوابیدی؟»

طرف گفت: «من این‌جا غریبم، جایی برای خواب ندارم!»

مرد خسیس گفت: «پس ما این‌جا چه‌کاره‌ایم؟ پاشو... پاشو... بریم تو کوچه‌ی ما بخواب.»

خسیس مهمان‌نواز

خسیسی شخصی را مهمان می‌کند و می‌گوید: «شیرینی بخور.»

مهمان می‌گوید: «خیلی ممنون! یکی خوردم.»

مرد خسیس می‌گوید: «دوتا خوردی؛ ولی اشکال نداره، بازم بخور.»

دروغ‌گوها

چهار دروغ‌گو توی کافی‌شاپ نشسته بودند. اولی گفت: «من خیلی پول‌دارم؛ می‌خوام بانک ملی رو بخرم.»

دومی گفت: «من می‌خوام شرکت بنز رو بخرم.»

سومی گفت: «من می‌خوام شرکت مایکروسافت و سامسونگ رو بخرم.»

چهارمی خیلی خون‌سرد به بقیه نگاه کرد و گفت: «هیچ‌کدوم رو بهتون نمی‌فروشم. می‌خوام هدیه بدم به خانمم.»

پیامک‌های یخمکی

- من واقعاً تنبل نیستم؛ فقط از کار نکردن، بیش‌تر لذت می‌برم!

- ما این‌قدر فقیریم که بیست سال است هر وقت به سیب‌زمینیِ‌ سرخ‌کرده دست زدم، مامانم گفته: «دست نزن کمه.»

یعنی تا الآن یک بار هم اندازه نبوده!

- انسان نباید هیچ‌وقت امیدش را از دست بدهد؛ مثلاً کپک، هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد روزی پنی‌سیلین شود.

- توی این فیلم‌های خارجی، وقتی می‌خواهند بچه را شاد کنند، یک شکلات می‌دهند به او. حالا عموی ما می‌خواست ما را شاد کند، پلک‌هایش را برمی‌گرداند، ما از ترس عین اسب فرار می‌کردیم.

- اگه می‌‌خوای یکی تا آخر عمرش هیچ‌وقت فراموشت نکنه و همیشه به یادت باشه... ازش پول قرض بگیر و پس نده.

- سر چهارراه، دختربچه‌ای بهم گفت: «ازم گل می‌خری؟»

من هم یک پنج‌تومنی دادم و گفتم همه‌شو بده. دختر گفت: «برو بابا! شاخه‌ای شیش تومنه.»

CAPTCHA Image