شاگرد ممتاز


عاطفه داوودآبادی‌- داودآباد

 

خیار خنگوله به‌خاطر خاله‌اش که قرار بود قاتی سالاد خورده بشه، نشسته بود گوشه‌ی کلاس و سگرمه‌هایش درهم بود. گردو با اون عینک ته‌استکانی‌اش از راه رسید و گفت: «چته تو که مثل بادمجون اخم‌هایت درهمه؟» بادمجان از راه رسید و گفت: «آهای گردوی خپل! به من چه کار داری؟» در همین حین آقای ناظم گلابی از راه رسید و گفت: «کافیه! امروز قراره شاگردممتازها رو اعلام کنیم، سیب‌تپلو شاگرد اول...» هنوز این حرف‌ها از دهان آقای ناظم گلابی درنیامده بود،  زلزله‌ای در مدرسه‌ی میوه‌ها راه‌افتاد که نگو و نپرس. مدرسه‌ی میوه‌ها طبقه‌ی دوم یخچال بود و مدرسه‌ی سبزی‌ها طبقه‌ی اول. ترب‌کوچولو از خواب پرید و گفت: «هندوانه چته؟ داری همه رو می‌ریزی پایین؟» درِ یخچال داشت باز می‌شد از بس که دعوا شدید شده بود. طالبی کله‌ی بادمجان را کند، هندوانه کمر خیار رو شکست، خربزه، موز رو زیر اون چکمه‌های طلایی‌اش له کرد. خلاصه اون وسط، شیر کم بود که شیرموز درست کنیم. در همین، موقع آقای آناناس که موهاش رو خوشگل تاف زده بود، از راه رسید و گفت: «بسه دیگه، تحمل ندارید موفقیت هم‌دیگر رو ببینید؟ حالا که همگی‌تون می‌گید شاگرد ممتازید، پس بفرمایید برید توی جایگاهاتون و پیش به سمت خانه‌ی منیژه‌خانم. آخه منیژه‌خانم امشب عروسی مهمون داره. میوه‌های ممتاز و درجه یک بفرمایید!»

CAPTCHA Image