تو که می‌خندی


سیدسعید هاشمی

باز امشب شبِ گُل و ایمان

یک شب خوب، یک شب خندان

یک شب ساده یک شب پرنور

گرچه ساده، ولی پُر از هیجان

شب مبعث که می‌چکد نَم‌نَم

تا سپیده، ستاره بر سَرِمان

از سرشب ببین به پا کرده

خاطرات تو در دلم طوفان

باز در خاطرم شدی جاری

باز در یاد من شدی مهمان

یاد آن شب که جبرئیل آمد

بال زد بی‌قرار و گفت: بخوان

تو که خواندی شکفت جان زمین

تو که خواندی تپید قلب زمان

نَفَسَت بوی آشنای بهشت

جمله‌هایت طراوت باران

اولین حرف ساده‌ی تو: سلام

اولین شعر ساده‌ی تو: اذان

اولین هدیه‌ات به ما: لبخند

اولین درس تو به ما: احسان

نام تو مصطفاست یعنی: دل

لَقَبَت قاسم است یعنی: جان

مادرت عاشق کبوترها

پدرت یک فرشته، نه انسان

همسرت آشنای دریاها

دخترت بهتر از گُل و ریحان

مثل آیینه بود دامادت

مثل آیینه روشن و تابان

تو و یک خانواده‌ی خوش‌بخت

تو و جمع صمیمی خوبان

تو که می‌خندی از لَبَت آرام

می‌شود جاری آیه‌ی قرآن

«دل فدای تو، چون تویی دلبر

جان نثار تو، چون تویی جانان»(1)

تو و آن رحمت بی‌اندازه

من و این دست خالیِ لرزان

تو و آن قلب مثل خورشیدت

من و این قلب تیره‌ی بی‌جان

لَکّه‌های دل مرا شسته

رحمتت مثل چشمه‌ای جوشان

ای همیشه به روی لب‌هایت

خنده مانند جویبار، روان

من که دستم نمی‌رسد به خدا

تو سلام مرا به او برسان...

پی‌نوشت:

1. بیتی از ترجیع‌بند معروف هاتف اصفهانی.

CAPTCHA Image