سیدناصر هاشمی
نصیحت قبل از مرگ
پدری در بستر مرگ بود. در واپسین لحظهها، به پسرش گفت: «بیا بشین کنارم؛ کارت دارم!»
و یک چوب داد دست پسرش. پسر هم که میخواست ذکاوتش را نشان بدهد، قبل از حرفزدن پدر، چوب را شکست. همان لحظه پدر سکته کرد و مُرد. مادرش گفت: «خاک بر سرت! این نیلبک، از هفت نسل قبل، دست به دست به پدرت رسیده بود.»
کارخانه
دیوانهای کارخانهی سوسیس و کالباس تأسیس میکند و روی بستهبندی محصولاتش مینویسد: «تهیه شده از گاو تازه.»
لشکر یکنفره
در آمریکا در امتحانی از سربازی سؤال میشود: «اگر با سه دشمن روبهرو شوی، چهکار میکنی؟»
میگوید: «بیچارهیشان میکنم.»
میگویند: «اگر با پنج دشمن روبهرو شوی چه؟»
میگوید: «بیچارهیشان میکنم.»
میگویند: «اگر با هشت دشمن روبهرو بشوی؟»
میگوید: «بیچارهیشان میکنم.»
میگویند: «اگر با هفتاد دشمن روبهرو شوی؟»
میگوید: «خاک تو سر مملکتی که بهجز من هیچکس را ندارد!»
مرد خسیس
یک خسیس، کرم معده میگیرد و بعد از مدتی، کرم بیچاره از زخم معده میمیرد.
کارِ خیر
آقایی به محلهای رفت و گفت: «میخواهیم در محلهی شما یک استخر احداث کنیم برای اهالی و محتاج کمکهای مردمی هستیم.»
پیرمردی رفت و یک لیوان آب آورد و گفت: «این هم کمک من برای آب استخر.»
کمک
معلم رو به دانشآموز: «چرا دَرسَت را نخواندی؟»
دانشآموز: «چون میخواستم به شما و بچهها کمک کنم.»
معلم: «چهطوری؟»
دانشآموز: «درس نخواندم تا شما مرا کتک بزنید که بچهها عبرت بگیرند و درس بخوانند.»
پیامکهای یخمکی
● آبریزش بینی دارم؛ رفتم قرص گرفتم. در قسمت عوارض جانبی نوشته بود: «سردرد، سرگیجه، تهوع، نارسایی کبد، سکته، مرگ در هنگام خواب و...»
هیچی دیگه، پشیمان شدم. با آستین پاکش میکنم؛ امنیتش هم بیشتر است.
● اگر همت کنیم و اراده داشته باشیم، میتوانیم رکورد بزنیم و سرانهی مطالعهی کشور را به صفر برسانیم. فقط کافی است تابلوهای مغازهها را نخوانیم.
● دیشب با پورشه از جردن رد میشدم، ناگهان یک بچه پرید جلو ماشین و من چنان زدم روی ترمز که پتو پاره شد.
● کانون خانوادهی ما خیلی گرم است؛ یعنی تا میخواهد سرد شود، بابام کولر را خاموش میکند.
● اینکه بعضی وقتها با خودم توی خانه حرف میزنم، خیلی عجیب نیست؛ ولی اینکه گاهی وسط صحبت میخندم، زیادهروی است.
● تجربه ثابت کرده، چهار دقیقه خوابیدن سر کلاس درس، معادل است با چهار ساعت خواب مفید در خانه.
ارسال نظر در مورد این مقاله