شعر


با یک بغل بنفشه و سوسن

مهدی مرادی

 

دارد بهار می‌رسد از راه

با یک بغل بنفشه و سوسن

می‌بخشد او به تیرگی خاک

چندین هزار چشمه‌ی روشن

 

او آشنای جنگل و دشت است

از دوستان یک‌دل باران

با یاری نسیم رسیده‌ست

پیغام او به گوش درختان

 

حالا جوانه‌ها همه باهم

چشم‌انتظار آمدن او

قد می‌کشند بر لب چشمه

صف می‌کشند حاشیه‌ی جو

 

یا شاخ و برگ خالی و خشکم

من هم در انتظار بهارم

از روزهای سبز شکفتن

چندین هزار خاطره دارم

 

*****************

دختران تاک

لقمان دهقانی‌رحیم‌آبادی

 

دختران تاک

روی شانه‌های باغ

خواب را

شانه می‌کنند

 

تا بهار

تا نسیم

تا درخت

تا تمام گوشواره‌های زرد

سرخ یا سیاه

یک جوانه خنده مانده است

 

 

***************

غنچه‌ی چلّه‌نشین

بیوک ملکی

 

تا یخِ کوه آب شد

خنده کرد

آسمان

ابر را

رنده کرد

 

لب گشود

غنچه‌ی چلّه‌نشین

گفت: «که ای کاش هیچ

- هیچ وقت‌-

تشنه نماند زمین!»

...

 

 

**************

پرده‌ها

سیدسعید هاشمی

 

 

پرده‌ها

دل‌خوشیِ خانه‌اند

با غم و با دلهره بیگانه‌اند

پنجره تا وا شود

می‌کشند

تا دل کوچه سَرَک

می‌شوند

هم‌نفس باغچه و شاپرک

می‌شوند

شاد سوار نسیم

 

پرده‌ها

رنگ رنگ

گُل گلی‌اند و قشنگ

تا که به هر کوچه سرک می‌کشند

کوچه پُر از غنچه و گل می‌شود...

***

ما همه

دل‌زده و خسته‌ایم

پنجره‌ی بسته‌ایم

روبه‌روی ما پر از

نرده و دیوار و سد

نیستیم

راه خدا را بلد

 

کاش که وا می‌شدیم

یک کمی از خویش رها می‌شدیم

پرده‌ی دل‌های ما

کاش رها می‌شدند

از پسِ این نرده‌ها!

 

 

 

 

CAPTCHA Image