جنگل

10.22081/hk.2018.22736

عباس عرفانی‌مهر

 

یک درخت در جنگل. میوه‌اش پوشک بچه است و پایینش پر از آشغال پوشک بچه است.

پسر به پدر می‌گوید: «بابایی این چه درختیه؟ چرا میوه‌ش پوشک بچه است؟»

عزیزم اسم این درخت جدید سرو پوشکه. اینو مامان‌هایی که میان جنگل اختراع کردن. دوست داری یکی برات بچینم بخوری؟

 

یک بچه ‌خرس دارد باقی‌مانده‌ی پفک‌های توی جنگل را می‌خورد.

ـ مامان! چرا دیگه توی رودخونه ماهی نیست؟ چرا همه‌اش باید آشغال پفک و آشغال چیپس آدم‌ها رو بخوریم؟

- من چه می‌دونم؟ اما می‌گن آدما خیلی عاقلن. حتماً مفیده که می‌خورن! تو هم بخور حرف نزن!

 

بچه‌سنجاب توی لانه به مادرش می‌گوید:

- مامان! یه آدم خنگ داره درخت‌مون رو می‌بُره.

ـ خب ببُره! اون خنگه که داره می‌بُره... ما که این بالاییم. از چی می‌ترسی قربونت برم؟

 

ـ وقتی به جنگل می‌روید، آشغال‌های‌تان را توی سطل بیندازید.

ـ مامان‌جون! این‌جا که سطل نیست؟ بندازم‌شون روی گل‌ها یا روی علف‌ها؟

ـ نه عزیزم! تو که دوست‌دار طبیعت بودی، پرت‌شون کن بالای درختا که دیده نشه قربونت!

 

یک پرنده تخمش باز شده؛ اما نصف بدنش قوطی کمپوت است.

پرنده‌ی ماده: «خدا مرگم بده! چرا جوجه‌م نصفش قوطیه؟»

پرنده‌ی نر: «یعنی خودت نمی‌دونی؟ چه‌قدر بهت گفتم به آشغالای بوگندوی آدما که توی جنگل می‌پاشن، نوک نزن. بفرما... اینم نتیجه‌اش!»

 

فهرست مطالب

CAPTCHA Image