چرخ چرخ تا سیستان

10.22081/hk.2018.22727

چرخ چرخ تا سیستان


چرخ پنجم - روستای شگفت‌انگیز بندان

عدالت عابدینی

 

امروز هم با یک روستای شگفت‌انگیز دیگری مواجه می‌شویم. اطرافش کاملاً خشک و برهوت است؛ اما خود روستا طبیعتی کاملاً سرسبز و آباد دارد. پس می‌رویم ببینیم جریان از چه قرار است.

از زمانی که از نهبندان به سمت زابل تغییر مسیر داده‌ام، جاده کاملاً خلوت و ساکت شده است. دو طرفم تقریباً بیابان و خالی از گیاه و سبزه‌ای است؛ و اگر هم باشد بسیار اندک است.

برای دقایقی وارد منطقه‌ای کوهستانی می‌شوم. سمت راست جاده، مزرعه‌ی کشاورزی را می‌بینم که هم‌چون شالی‌زار به صورت طبقاتی است. آب درون کوه و ارتفاع بلند منطقه می‌تواند دلیلی باشد برای سرسبزی‌اش.

گرمی‌ و خشکی هوا باعث خشکی لبم شده و اندک کشیدگی در لب، فوران خون را به همراه دارد. پس در نتیجه نباید بخندم. باید از همان روزهای اول صورتم را کامل می‌پوشاندم.

پس از حدود هفتاد کیلومتر رکاب زدن نه چندان سخت، دوچرخه مرا به منطقه‌ای کوهستانی می‌رساند. کوه‌هایی نسبتاً بلند در این بیابان! جاده، پیچ و خم‌هایی دارد و اندکی خطرناک است. به روستای بندان می‌رسم؛ روستایی سرسبز و شگفت‌انگیز با انبوه درختان نخل!

روستای بندان

با پرس‌وجو به خانه‌ی رئیس شورا، یعنی آقای «ناروئی» هدایت می‌شوم. پس از مختصر آشنایی دعوت می‌کند که به خانه‌ی‌شان بروم و خستگی در کنم. به علت کمبود وقت با وجود خستگی ترجیح می‌دهم در روستا قدم بزنم. در همان زمان همسرش که در کوچه مشغول صحبت با زن‌های همسایه است، به سمت‌مان می‌آید.

پس از سلام و احوال‌پرسی می‌گویم: «مسافری هستم که بخواهید و نخواهید میهمان شما هستم.»

هر دو می‌خندند و می‌گویند: «خیلی هم خوش اومدی، این‌جا ما همیشه مهمون داریم و تو هم یکی از اون مهمون‌ها.»

صمیمت‌شان مثال‌زدنی است.

روستای «بندان» به واسطه‌ی جاده‌ی نهبندان به زابل، به دو بخش تقسیم شده که یک طرف بافت قدیمی‌ و طرف دیگر بافت جدید روستاست.

فاصله‌ی آن از نهبندان 75 و از زابل 90 کیلومتر است. این روستا به علت واقع شدن در میان کوه‌های نسبتاً بلند، از خسارات بادهای 120 روزه تا حدی زیادی در امان مانده و این بادها نه تنها مانع از رشد محصولات در این روستا نشده‌اند، بلکه شرایط مساعدی برای پروش خرما، گندم و جو فراهم آورده است.

از جاده‌ی اصلی به قسمت قدیمی‌ روستا می‌رویم. غروب آفتاب، زمین خاکی، دیوارهای کاه‌گلی و سقف‌های گنبدی، آرامش خاصی به وجودم می‌دهد. آقای ناروئی با ذوق و شوق خاصی دیدنی‌های روستا را برایم معرفی می‌کند.

شکل بادگیرهای این روستا و این استان شکلی کاملاً متفاوت از مناطق کویری مرکزی کشورمان دارد. به این ترتیب که جهت همه‌ی آن‌ها تقریباً به سمت شمال است؛ چراکه بادهای این منطقه بیش‌تر از سمت شمال به جنوب هستند.

درِ سنگی

این روستا، قلعه‌ای تاریخی در درون خود دارد؛ اما آنچه این قلعه را متفاوت از قلعه‌های دیگر کرده است، درِ کاملاً سنگیِ آن است. قبلا مشابه این درهای سنگی را در روستاهای «شواز» و «توران پشت» یزد دیده بودم. حتی در خاطرات ایرج افشار خوانده بودم که از این درهای سنگی چندتایی بیش‌تر در کل کشور نیست، ولی نکته‌ی جالب این‌که، این در هنوز سرپاست. در حالی که درهای قبلی‌ای که دیده بودم، این‌طور نبودند.

داخل قلعه حیاط نسبتاً بزرگی است و اتاقک‌هایی هم در اطرافش؛ اما این قلعه هم رو به ویرانی می‌رود.

زمین‌های کشاورزی کاملاً متصل به روستا هستند. زمین‌ها کاملاً سرسبزند و درختان نخل، مزارع را از هم جدا کرده‌اند. دیروقت است و آسمان کاملاً به تاریکی می‌رود. به خانه باز می‌گردیم؛ خانه‌ای بزرگ و زیبا.

همسر آقای ناروئی شام مفصلی را تدارک دیده است. دیدن این تعداد فرزند در خانه برایم جالب است.

آن‌طور که فهمیدم، کلاً در منطقه‌ی سیستان و بلوچستان مردم زود ازدواج می‌کنند.

صبح علی‌الطلوع از خواب برمی‌خیزیم و دوباره می‌رویم تا از بخش‌های دیگر روستا بازدید کنیم.

در کوچه پس‌کوچه‌ها که قدم می‌زنیم، مادر پیری را می‌بینم که در حال جارو زدن است. تا ما را می‌بیند، به سمت‌مان می‌آید و سلام و علیکی می‌کند. انسانی از نسل گذشته. زود از خواب بیدار می‌شود و به امورات خانه و نظافت رسیدگی می‌کند؛ چیزی که الآن دیگر تقریباً به یک رؤیا بدل شده است. از بس که آدم‌ها تا دیروقت بیدارند و دیروقت از خواب برمی‌خیزند.

این روستا رودی دارد که نامش «رود بندان» است. آن‌طور که شنیدم این رود همیشه آب دارد.

کوه‌های این روستای عبارت‌اند از: «کوه سرخ»، «کوه بندان» و «دهنه‌یشمشیر» که کاملاً آن را احاطه کرده‌اند. به نزدیک یکی از این کوه‌ها می‌رویم که چون دیواری استوار در مقابل بادهای شدید 120 روزه می‌ایستد و ماسه بادی درست در پشت این کوه متوقف می‌شوند.

بازدیدم از روستا که تمام می‌شود، از آقای ناروئی و خانواده‌اش خداحافظی می‌کنم و مسیر را ادامه می‌دهم.

حوض نیمه

هنوز چند کیلومتری از روستای «بندان» دور نشده‌ام. آب انباری در آن دشت وسیع و بی‌آب‌وعلف در منتهی‌الیه سمت چپ جاده توجهم را جلب می‌کند. به سمتش می‌روم. دوچرخه را گوشه‌ای می‌گذارم. همه‌جای آن را با دقت وارسی می‌کنم. جهتی که به سمت باد است، پوشیده؛ اما جهت دیگر که به سمت شرق است، باز است و آب از آن بیرون می‌آید. کتیبه در کنار آن است که به نام و تاریخچه‌ی ساخت آن می‌پردازد و چه تاریخچه‌ی زیبایی داشت. نام آب‌انبار «حوض نیمه» است.

در زمان‌های گذشته که وسیله‌ی نقلیه‌ای نبوده، کار بیش‌تر مردم شهرهای «زابل»، «نهبندان» و «سربیشه» دامداری بوده است و به هنگام ییلاق و قشلاق، آب نقش مهمی ‌در زندگی آن‌ها داشته است. «کدخداعلمیراد بندانی» که قصد حج داشته، تصمیم می‌گیرد به جای رفتن به حج، هزینه‌ی آن را صرف ساخت این آب‌انبار کند، به طوری که مجبور می‌شود مصالح آن را با شتر از زابل به آن‌جا بیاورد که حدود هشتاد کیلومتر فاصله داشت. ساخت این آب‌انبار به سال‌های 1250 تا 1255 بازمی‌گردد و آب‌گیری آن از نزولات آسمانی و آب باران بوده است. این مرد خیّر کار ماندگاری از خود بر جای گذاشته است.

 

فهرست مطالب

CAPTCHA Image