فهرست مطالب _ مهرماه 1395
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
3
3
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22480_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22480
نسیمی از گلستان - (صفحه خدا)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
2
2
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22481_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22481
میلاد در منا (ص 4 و 5)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
4
5
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22482_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22482
باید گم شوم! (ص 6)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
6
6
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22483_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22483
شعر / آخر عشق - پرچم محرم / (ص 7)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
7
7
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22484_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22484
قصههای قرآن (ص 8 و 9)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
8
9
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22494_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22494
مکانهایی برای یک زندگی هیجانانگیز (ص 10 و 11)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
10
11
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22504_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22504
از خودت بنویس! (ص 12 و 13)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
11
12
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22511_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22511
اتاق مشاور / خواهران ناتنی من - گوشی خواهرم (ص 14 و 15)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
14
15
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22517_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22517
شعر (ص16 و 17)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
16
17
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22518_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22518
آب چشمه (ص 18)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
18
18
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22519_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22519
همان علیرضای جورابفروش... (ص 20 و 21)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
20
21
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22520_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22520
این یک نفر؛ هانی، مهماندار شجاع (ص 22 و 23)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
22
23
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22521_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22521
چرخ چرخ تا سیستان... (ص 24 و 25)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
24
25
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22530_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22530
وقتی که بچه های یمن، مرز را می شکافند... (ص 26 و 27)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
26
27
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22531_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22531
آتش (ص 29)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
29
29
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22571_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22571
تفکیک گربهای (ص 30)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
30
30
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22572_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22572
آدمهای شر (ص 31)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
31
31
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22573_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22573
غار (ص 32)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
32
32
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22574_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22574
ماجراهای آقای وَ (ص 32)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
32
32
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22575_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22575
عقربههای کاردُرست (ص 33)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
33
33
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22576_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22576
بریدهها به کوشش زهرا غانم (ص 34)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
34
34
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22577_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22577
ماجراهای یک فضایی بیعرضه روی زمین(7) (ص 36 و 37)
text
article
2017
per
کمی خنگول محدثه گودرزنیا از وقتی گولگیل میز آشپزخانه را آنطوری گاز زده بود، شهاب یککمی ازش میترسید، ولی باباپرویز عین خیالش هم نبود؛ حتی وقتی گولگیل میز را گاز زد و همچین با کیف لقمهاش را جوید و قورت داد، باباپرویز داشت ریسه میرفت از خنده، ولی شهاب یک جوری ایستاده بود پشت صندلیاش انگار سنگر گرفته بود. گولگیل که لقمهاش را قورت داد، باباپرویز گفت: «باباجان، دهنت رو باز کن ببینم.» گولگیل هم مثل بچهی آدم دهانش را باز کرد. چشمتان روز بد نبیند. گولگیل اینها که مثل ما دو ردیف بالا و پایین دندان ندارند. چند ردیف دندان دارند که هر چی به سمت حلق میرود تیزتر میشوند. اصلاً هم به خاطر این دندانها زبانهایشان زخم و زیلی نمیشود. خیلی هم برای خودشان عادی است. چشمهای شهاب از دیدن دهان و دندانهای گولگیل داشت از حدقه درمیآمد؛ اما باباپرویز عین خیالش نبود و همانطور که چای صبحانهاش را هورت میکشید، توی دهان گولگیل را نگاه کرد و گفت: «عجب سیستمی داره بابا.» گولگیل هم که انگار نه انگار میز آشپزخانه را ناکار کرده، لقمهاش را که قورت داد، یک لیوان چای داغ را هورت کشید و بعد به شهاب لبخند زد. لبخندش قشنگ بود، ولی وقتی شهاب به توی دهان گولگیل فکر کرد، چندشش شد. بعد از صبحانه رفتند توی اتاقک گوشهی حیاط. حیاط خانهی باباپرویز خیلی بزرگ بود، هم بزرگ و هم پر از دار و درخت. برای تجهیزاتی هم که میساخت، گوشهی حیاط یک اتاق درست کرده بود و همهی رادارها و تلسکوپهایش را روی پشتبام همان اتاقک گذاشته بود. برای گولگیل زمین هنوز کج بود. گوشهاش وز وز میکردند و چشمهایش درست و حسابی نمیدید. تا به اتاقک گوشهی حیاط برسد یکی - دو بار سکندری خورد. باباپرویز در را باز کرد و گفت: «برو تو بابا، برو ببینیم میتونیم این آقای خلبان شما رو پیدا کنیم یا نه؟» شهاب به بهانهی جمع و جور کردن میز صبحانه مانده بود توی آشپزخانه و همراهشان نیامده بود. گولگیل نشست پشت میز کامپیوتر و به دم و دستگاهها نگاه کرد. شهاب پشت همین کامپیوتر نشسته بود که گولگیل پیداش کرد و توانست با او ارتباط برقرار کند. باباپرویز یکی یکی در مورد دستگاهها برای گولگیل توضیح میداد. گولگیل هم با کنجکاوی به گیرندهها و فرستندهها نگاه میکرد و هر بار که علامتی روی دستگاه میآمد امیدوار میشد که از سفینهی خودشان باشد، ولی هیچ خبری نبود. چند بار به ساعتش نگاه کرد و تنظیماتش را دستکاری کرد، ولی باز هم هیچ خبری نشد. آه کشید. دلش حسابی برای مادر و پدرش تنگ شده بود و فکر میکرد هزار سال نوری آنها را ندیده است. انگار باباپرویز فهمید؛ چون دست گذاشت روی شانهاش و گفت: «غصه نخور باباجان. بهت قول میدم هفتهی دیگه این موقع خونهتون باشی.» بعد توی میکروفونی که روی میز بود گفت: «شهاب، بابا، دوتا لیوان چای بیار که کار رو شروع کنیم.» بلندگوی این میکروفون توی آشپزخانه بود. شهاب صدای باباپرویز را شنید و دوتا لیوان چای ریخت؛ اما اصلاً دلش نمیخواست برود توی اتاقک. گوش به زنگ بود و حواسش به بلندگو. همهاش فکر میکرد الآن است که صدای جیغ باباپرویز را بشنود و تصور میکرد گولگیل پریده روی کلهی باباپرویز و دارد میخوردش! باباپرویز با دستگاه رد سیگنالهای سفینهی گولگیل اینها را گرفت. از همان سیگنالهای قبلی استفاده کرد، ولی چیزی روی دستگاه ظاهر نشد. به گولگیل گفت: «چی شد که سفینهتون خراب شد بابا؟ آخه ظاهراً شماها خیلی پیشرفتهاید. پس باید برای همهی احتمالها آمادگی داشته باشید.» باور کنید گولگیل از خجالت عرق کرد. چهطور میتوانست به یک زمینی بگوید همهی این بدبختیها به خاطر سیفون توالت بوده؟ ولی باباپرویز آنقدر کنجکاو بود و آنقدر پرسوجو کرد که گولگیل مجبور شد همهچیز را برایش بگوید. دهان باباپرویز از تعجب باز مانده بود. اتفاقاً شهاب هم با سینی چای آمده بود و سینی به دست ایستاده بود و به حرفهای گولگیل گوش میداد. وقتی حرفهای گولگیل تمام شد، اول یک ثانیه سکوت بود، بعد باباپرویز چنان خندید که گولگیل یک متر پرید هوا. پشت سرش هم شهاب شروع کرد به خندیدن. داشتند ریسه میرفتند از خنده و گولگیل هم هاج و واج نگاهشان میکرد. باباپرویز اشکهایش را پاک کرد و گفت: «زرشک! ما رو باش که فکر میکردیم با چه نابغههایی سروکار داریم. نگو خلبان، هدایت سفینه رو داده به یه بچه، مهندس پرواز هم سیم سیفون توالت رو وصل کرده به جهتیاب.» دوباره زد زیر خنده. شهاب سینی چای را گذاشت روی میز، کنار دستگاه گیرنده و گفت: «ولی گولگیل واقعاً نابغه است، اگه اون نبود حتماً سفینه...» باباپرویز پرید وسط حرفش و گفت: «تبدیل میشد به توالت عمومی.» و دوباره غش کرد از خنده. گولگیل ناراحت شده بود و سرش را انداخته بود پایین. شهاب به باباپرویز اشاره کرد و با چشم و ابرو گفت دیگر نخندد. باباپرویز سینهاش را صاف کرد و گفت: «خب بسه دیگه، بریم سراغ کار. تو هم ناراحت نشو باباجان، خواستم یهکم جو رو عوض کنم.» گولگیل با تعجب نگاهش کرد و خیلی جدی گفت: «جَوّ رو عوض کنید! مگه شما میتونید جَوّ رو عوض کنید؟ این کار خیلی بزرگیه، هنوز هیچ دانشمندی نتونسته جَوّ سیّارهها رو عوض کنه.» باباپرویز داشت از زور خنده منفجر میشد، ولی لبهایش را گاز گرفت که دوباره نخندد. خواست جواب بدهد که شهاب برای اینکه بیشتر خرابکاری نشود، پرید وسط و گفت: «نه، منظورش اینه که کاری کنه تو دیگه ناراحت نباشی.» گولگیل خیلی جدی گفت: «نه، من به خاطر جَوّ ناراحت نیستم. جدیداً دانشمندها تونستن یه جَوّ مصنوعی توی آزمایشگاه درست کنن. وقتی برگشتم سیاره، اگه این اطلاعات محرمانه نبود، عکسش رو میگیرم و براتون میفرستم.» باباپرویز واقعاً نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد. به یک بهانهای بلند شد و توی اتاق قدم زد تا خنده از سرش بیفتد. شهاب هم خندهاش گرفته بود؛ اما خودش را کنترل کرد و گفت: «لایهی ازون زمین مشکل داره، جَوّ سیّارهی شما هم مشکل داره؟» گولگیل نگاهش کرد و گفت: «آره، دویست ساله میوه نمیده.» شهاب با چشمهای گردشده به باباپرویز نگاه کرد؛ اما باباپرویز که حالا دیگر جدی شده بود دوباره نشست پشت میز و گفت: «این همه چیز عجیب و غریب دیدی، بازم تعجب میکنی؟ خب از آسمون براشون میوه میباره. مگه چیه؟ بسه دیگه باباجان، بریم سراغ کار.» شهاب شانههایش را بالا انداخت و بیخیال پرسش و سؤال از گولگیل شد. میدانست هر قدر بیشتر سؤال کند، بیشتر گیج میشود. یکی - دو ساعت با دستگاهها و ساعت گولگیل کلنجار رفتند؛ اما فایدهای نداشت. گولگیل ناامید شده بود. داشت فکر میکرد اگر هیچ وقت نتواند برگردد سیارهاش چی؟ الآن مادر و پدرش داشتند چه کار میکردند؟ اصلاً خلبان و کمکخلبان متوجه شده بودند که او را جا گذاشتهاند؟ اوشولپاق چی؟ به پدر و مادرش که فکر کرد بغض کرد. به خنگبازی خلبان هم که فکر کرد عصبانی شد و بیاختیار دوتا دستهای مخفیاش زدند بیرون. شهاب هم داشت تمرین میکرد که دیگر از هیچ چیز تعجب نکند. توی همین احوالات بودند که یکدفعه صورت خلبان آمد روی مانیتور. همه هول شدند، گولگیل بیشتر از همه. شروع کرد علامت دادن به خلبان که یکدفعه یکی از دستهای مخفیاش خورد به لیوان چای روی میز و لیوان برگشت روی دستگاه و دستگاه سوت کشید و تصویر مانیتور محو شد. سهتایی، هاج و واج خیره شده بودند به صفحهی سیاه مانیتور.
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
36
37
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22628_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22628
دفاع مقدس و اولینهایش... (ص 38 و 39)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
38
39
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22629_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22629
جدول مارپیچ (40)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
40
40
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22630_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22630
جدول ورزشی (ص 41)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
41
41
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22632_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22632
کمیک استریپ ماجراهای شهر دَرهم و بَرهم (ص 42 و 43)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
42
43
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22635_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22635
جادهی بهشت (ص 44 و 45)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
44
45
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22639_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22639
قصههای گرمابه (ص 46)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
46
46
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22640_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22640
پرانتز باز، آب، پرانتز بسته (ص 48 و 49)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
48
49
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22641_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22641
جمعه بازار (ص 50 و 52)
text
article
2017
per
سلام بچه ها
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
27
v.
مهر 95
no.
2017
50
51
http://salambacheha.eshragh.ir/article_22642_d41d8cd98f00b204e9800998ecf8427e.pdf
dx.doi.org/10.22081/hk.2017.22642